رسم روزگار

ساخت وبلاگ

امروز صبح ساعت هفت تلفنم زنگ خورد

منم خوابالو گوشیمو بداشتم ..دوستم بود داشت گریه میکرد مادرش دیشب فوت شده بود

شوکه شدم نمیدونسم چجوری دلداریش بدم وآرومش کنم حالش خیلی بدبود..خلاصه منم 

زدم زیرگریه وبهش تسلیت گفتموباهاش همدردی کردم...

وقتی ازاین جوراتفاقا رخ میده انگار یه تلنگر به آدم میزنه...

که این اتفاق یه روز برای من وعزیزانم هم رخ میده ..حتی فکرشم ترسناکه

البته من ازمرگ خودم زیاد نمیترسم چونکه دلبستگی زیادی به این دنیا ندارم

انقدرتوزندگیم سختی کشیدم که دیگه به این دنیای بی رحم هیچ تعلق خاطری ندارم

گاهی وقتا میشینم یه گوشه وعمیق به همه چیز به مرگ به زندگی به این بودن وتکرار روزها

وحوادث فکرمیکنم وهرچی بیشتر فکرمیکنم بی رحمی این دنیا برام بیشترنمایان میشه

سالها گذشته ومن الان دیگه سی سالمه ..وقتی جلوی آینه وایمیسم هرازگاهی چندتا موی 

سفیدلابلای موهام داره بهم میگه که آماده سفرشو

..دیریازود باید بری وقبل ازرفتن یه کاری کن که این اومدن ورفتنت بیهوده نباشه

این دنیا وکل جهان درست مثله یه قالی رنگارنگ میمونه که هرکسی یه نقشی از

سفیدی وسیاهی وخوبی وبدی توش زده وازدنیا رفته ...توسعی کن اون گوشه مربوط به

خودتویه نقش قشنگ وسفید بزنی ...

ما آدمها هممون خاطره میشیم ای کاش خاطره های خوبی بشیم

پدرومادرم هرروز دارن پیرترمیشن موهاشون کم پشت وسفید شده

پدربزرگ ومادربزرگام دیگه تواین دنیا نیستن..یکی ازدوستای صمیمیم رفت وتو دریا غرق 

شدو دیگه برنگشت...برادرم تو یه حادثه معلول شد...عموم سرطان گرفت وازدنیارفت...

وهزاران اتفاق بد افتاد وزندگی هنوز ادامه داره...خیلی نامردی دیدم

وزندگی به من یاد داد که تواین دنیای خشن وبی رحم وپرازبی عدالتی بایدقوی باشم

زندگی به من یاد دادکه نباید به چیزی دل ببندم چون سند مالکیت هیچ چیز وهیچ کسی 

به نام من نیست..وهیچ تضمینی برای عشق ودوست داشتن آدما وجود نداره

اینکه آدما عوض میشن واین خیلی سخته....

زندگی به من یاد داد تنهایی بخشی از زندگی هرآدمیه مخصوصا آدمای این عصر

وآدم باید اینو باورکنه که تنها میاد وتنها ازاین دنیامیره

توی این هیاهوو دلواپسی ها وترسهایی که همه ما آدما به نوعی درگیرش هستیم

مثه ترس ازمرگ ترس ازتنهایی ترس ازجدایی ترس ازفقر ترس ازبیماری وبلاهای مختلف

تنها یه حس خوب میتونه مارو به آرامش برسونه واون حس خوب باخدا بودنه وانسان 

بودن وخوب زندگی کردن ومهربون بودنه ...

تااونجا که ما میدونیم همه اماما ومعصومین ماهم باسختی زندگی کردنو

همگی به شهادت رسیدن...ولی اونا دیدشون به زندگی مثه خیلی ازما آدما نبود

اونا این دنیا رو فقط محل آزمایش وامتحان میدونسن ..امتحان بندگی

امتحان خوب وبد بودن...واسه همینم بودکه همیشه آروم بودن

درهرشرایطی وهرموقعیتی فقط به رضایت خدا فکرمیکردن

واقعا ایمان بخدا رمز آرامش درونه وجزاون چیزی نیس ..

خدایا کمکم کن....

دلنوشته های من برای خدا ......
ما را در سایت دلنوشته های من برای خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5eshghepakk5 بازدید : 293 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 9:52